عزیزم! کاش هیچ‌وقت به من نمی‌گفتی قوی هستم، تا خیلی‌چیزها را تحمل نمی‌کردم و کار را به جایی نمی‌رساندم که عمر و جانم تحلیل رفته و هیچ‌چیز هم درست نشده. کاش نمی‌گفتی تا بیشتر از مسئولیت و توان و نقشم مایه نمی‌گذاشتم و یک‌طرفه تلاش نمی‌کردم همه چیز را درست کنم. کاش هیچ‌وقت نمی‌گفتی قوی هستم تا به وقتش؛ هم گریه می‌کردم، هم پناه می‌بردم، هم می‌زدم زیر میزهای اشتباهی که دور آن‌ها نشسته‌بودم و فکر می‌کردم اگر خیلی چیزها این وسط درست نیست، این منم که موظفم بمانم و بسوزم و همه چیز را درست کنم. کاش یادم داده‌بودی به وقتش؛ نخواهم و پس بزنم و ترک کنم. نه اینکه به هر قیمتی بمانم و بجنگم و آبرو داری کنم.
به خدا ظلم است خیلی از "تو قوی هستی" گفتن‌ها. ظلم است خیلی از دلداری‌ها و حقیقت را نگفتن‌ها. خیلی از ترغیب کردنِ آدم‌ها به ماندن و ساختن‌ها و به روی خود نیاوردن‌ها. خیلی از تشویق کردن‌ها؛ وقتی که آدم‌ها با زجر و عذاب، باری روی دوششان گذاشته‌اند که اصلا مال شانه‌ی آن‌ها نیست و دارد واضحا نابودشان می‌کند، حتی اگر به نتایج خوشایندی هم ختم شود.
با احتیاط به آدم‌ها بگویید قوی بمانند، که شاید در برخی لحظات، "قوی بودن" بزرگترین تصمیم اشتباهی باشد که یک آدم در زندگی‌اش می‌تواند بگیرد و خودش را به واسطه‌ی همان تصمیم، نابود کند
.



برچسب‌ها: قوی
تاريخ : شنبه دهم آبان ۱۴۰۴ | 9:26 | نویسنده : نازنین فاطمه |